کد مطلب:140420 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

عقد نمودن امام دختر خود را برای شاهزاده حضرت قاسم در روز عاشوراء
پس از آنكه شاهزاده قاسم وصیت نامه پدر را به عموی مهربان نشان داد و امام علیه السلام متأثر گردید حضرت با چشم اشگبار فرمود: ای نور دیده این وصیتی بود كه پدر به تو فرموده، یك وصیت نیز به من نموده كه باید آن را عمل كنم.

مرحوم طریحی در منتخب می نویسد: فاخذ بید القاسم و ادخل الخیمة و طلب


عونا و عباسا

حضرت دست قاسم را گرفت و داخل خیمه شد، عباس بن امیرالمؤمنین و عون را طلبید و مادر قاسم را نیز طلب كرد و فرمود: یا ام ولد، ألیس للقاسم تباب جدد؟ قالت: لا.

یعنی امام علیه السلام از مادر قاسم پرسیدند: آیا قاسم لباس نو دارد؟

مادرش عرض كرد: خیر.

امام علیه السلام خواهرش علیا مخدره زینب سلام الله علیها را خواست فرمود:

ای خواهر صندوق رخوت برادرم حسن را حاضر كن.

فی الحال آورد و گشودند قبا و عمامه حضرت مجتبی را بیرون آوردند، قبا را در بر و عمامه را نیز بر سر قاسم نهادند

سپس امام فرمودند: دخترم فاطمه را كه نامزد قاسم است حاضر كنید.

مخدرات حرم فاطمه را با چشم گریان و دلی بریان به حضور حضرت آوردند، فاطمه در پیش و زنان در عقب سر

شعر



به گردش همه بانوان پر ز آه

ستادند چون هاله بر گرد ماه



همه دیده پر خون و دل سوگوار

همه اشگ ریزان بسان بهار



حضرت به یك دست، دست فاطمه را گرفت و به دست دیگر دست قاسم را در حضور زنها بشهادت عون و عباس شروع كرد خطبه عقد خواندن و اشگ ریختن فعقد له علیها.



بیاراست مجلس خدای جلیل

نواخوان آن بزم شد جبرئیل



در آن دشت خون خوار چون عقد بست

درآمد به عقد دو گیتی شكست






تو ای دیده بربند زین ماجرا

در این قصه چون و چرا



بعد از عقد بستن دست فاطمه را بدست قاسم نهاد و فرمود نور دیده این امانت تو است بگیر.

سپس حضرت با برادران از خیمه بیرون آمدند و به علیا مخدره زینب كبری فرمود خیمه ایشان را خلوت كنید.

مرحوم ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد: قاسم از یكجانب دست عروس را گرفته در وی می نگریست و سر در پیش می انداخت كه ناگاه از لشگر عمر سعد آواز آمد كه هیچ مبارز دیگر مانده است؟

و در كتاب حدائق الانس نیز نوشته: قاسم و عروس در میان آواز كوس و نقاره صدای هل من مبارز می شنیدند و بر حال زار امام غریب می گریستند، قاسم را طاقت شنیدن سخنان كوفیان طاق شد و ماه صبرش در محاق آمد سپندآسا از جای برخاست و دست دختر عمو را از دست بداد.

عروس گفت: یابن العم این ترید؟ چه اراده داری؟

قاسم گفت: خیال سر باختن در پای عمو دارم

فجذبت ذیله و ما نعته عن الخروج، عروس مأیوس دامان داماد را گرفت و با چشم گریان و دل بریان وی را از رفتن به میدان ممانعت می نمود، قاسم با اشگ گرم و زبان نرم فرمود:

یا بنت العم خلی ذیلی، فان عرسنا اخرناه الی الآخرة، ای دختر عمو دست از دامنم بردار كه عروسی ما به قیامت افتاد.

عروس زار زار گریست و ناله نمود و گفت: می فرمائی كه عروسی ما به قیامت افتاد، فردای قیامت تو را كجا جویم و به چه نشان بشناسم؟

گفت: مرا بنزدیك پدر و جد طلب كن و بدین آستین دریده بشناس، پس دست آورد و سر آستین بدرید و غریو از اهل بیت برآمد.